پشیمانی پس از عشق پارت ۷
یلداتون مبارک عشقا
پر انرژی برید ادامه مطلب
دختر کار بلدی بودم و همه جوره دلبری می کردم پس باید کارم رو شروع کنم.
به سمتش برگشتم و دستش رو گرفتم و به سمت مبل بردمش و گفتم:بشین پاهات درد می گیرنااا.
تک خنده جذابی کرد و دستمو کشید که افتادم تو بغلش. خواستم از بغلش دربیام که نذاشت.
+کجا خانم خانوما
با لوندی گفتم:کارمو شروع کنم دیگه.
+واسه اون کارا هنوز زودِ.من الان گشنمه،ناهار می خوام.
دمر روی پاهاش خوابیدم وبا ناز پرسیدم:چی دوست داری واست درست کنم؟
حالت متفکر به خودش گرفت و گفت:پاستا
گفتم:باشه
و به سمت آشپزخونه رفتم و شروع به درست کردن پاستا کردم.
.........................................
تقریبا کارای پاستا داشت تموم می شود فقط مونده بود پختنش. ناگهان گرمی رو روی کمر برهنه ام حس کردم برگشتم،آدرین بود.
دستی به لبم کشید و گفت:می خواستم تا اومدن بچهها صبر کنم اما از اونجایی که من پسر خوداری نیستم نمی تونم وجود یه دختر سکسی رو چشمام تحمل کنم و کاری باهاش نکنم.
بعد حرفش دستش رو زیر پاهام انداخت و بغلم کرد و به سمت اتاق برد و انداختم روی تخت.
همینطور داشت بهم نگاه می کرد که گفتم:مطمئنی نمی خوای منتظر رفاقت بمونی.
سری به نشونه ی آره تکون داد و
پارت بعد منحرفیه
برای پارت بعد ۵ تا لایک ۸ تا کامنت